جدول جو
جدول جو

معنی وام ستان - جستجوی لغت در جدول جو

وام ستان
(اَ)
وامستان. قرض دار. (آنندراج) (ناظم الاطباء). وام دار، قرض خواه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باج ستان
تصویر باج ستان
باج گیر، باج گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صاع ستان
تصویر صاع ستان
صاع ستاننده، صاع گیرنده، کنایه از فقیر و مستمند که در عید فطر صدقه و فطریه از مردم بگیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان ستان
تصویر جان ستان
هلاک کننده، کشنده، برای مثال اوست در بزم ورزم یافته نام / جان ده و جان ستان به تیغ و به جام (نظامی۴ - ۵۴۸)، کنایه از فرشته ای که جان آدمی زادگان را می گیرد، عزرائیل، برای مثال اندر عجبم ز جان ستان کز چو تویی / جان بستد و از جمال تو شرم نداشت (رودکی - ۵۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
باج گیرنده. عشار. ساعی. (دستوراللغه) :
باج ستان ملوک تاج ده انبیا
کز در او یافت عقل خط امان از عقاب.
خاقانی.
واو بخوبی ز روم باج ستان
بنکوئی ز چین خراج ستان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گلیجان رستاق بخش مرکزی شهرستان ساری که در 32 هزارگزی جنوب ساری و 2 هزارگزی مغرب راه عمومی دو دانگه و رود خانه تجن واقع است، ناحیه ای است کوهستانی و جنگلی که هوای آن معتدل و مرطوب است و 220 تن سکنه دارد، آب آن از رود خانه لاجیم دره و محصول آن برنج و غلات و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ده کوچکی است از دهستان گوده بخش بستک شهرستان لار که در 49 هزارگزی شمال خاوری بستک و دماغۀ خاوری کوه سیاه واقع است و20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
از دهکده های طسوج جبل قم. (از تاریخ قم ص 117 و 118 و 136)
لغت نامه دهخدا
(خُ شِ)
مال ستاننده. آنکه مال از دیگران گیرد. زر و سیم گیرنده از دیگران. خراج ستان. ضبط کننده دارایی و خواستۀ کسان:
مر حاشیۀ شاه جهان را و حشم را
هم مال دهنده ست و هم مال ستان است.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ هَِ)
دوایی است که آن را ساذج هندی گویند و آن برگی است مانند برگ گردکان و در روی آب پیدا می شود. بخور آن بچه را از شکم به زیر آورد. (برهان) (از آنندراج). ساذج هندی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ هْ گُ)
زکاهخوار یعنی فقیر و محتاج که گندم یا جو در صدقۀ عید فطر از مردمان غنی ستانند. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
کام راندن. کام بردن. کام گرفتن. کام بچنگ آوردن. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
گیرندۀ تاج از شاهان. سلب کننده تاج و تخت، پادشاه پیروز. شاه فاتح. غالب ، شاهنشاه. پادشاه بزرگ:
خسرو اقلیم بخش، تاج ستان ملوک
رستم خورشیدرخش، مالک جان ملوک.
خاقانی.
اقلیم بخش و تاج ستان ملوک عصر
شاهی که عید عصر ملوک است مخبرش.
خاقانی.
گرچه به شمشیر صلابت پذیر
تاج ستان آمدی و تخت گیر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از باج ستان
تصویر باج ستان
کسی که باج گیرد آنکه خراج ستاند عشار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورم پستان
تصویر ورم پستان
آماس پستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مامهستان
تصویر مامهستان
سازج هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کام ستدن
تصویر کام ستدن
کام گرفتن بارزوی خود رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که در آن مشغول کار شوند محل کار، (به پنجم که دیدی یکی شارسان بدو اندرون ساخته کارسان. . .)، حکایت سر گذشت شرح حال: (هزار اسب را از آن (از نامه گشتاسب) خشم آمد و نامه کرد بگشتاسب در جواب او و اندر ان پیغامها داد سخت تر از آنکه او نوشته بود و آنگاه کار ستان ایشان بجایی رسید که هر دو لشکر بکشیدند. ) (تاریخ بلعمی) یا کاری کرد کار ستان. بسیار داد و فریاد و تغیر کرد، نوعی ظرف چوبین یا گلین شبیه بصندوق که در آن نان و حلوا و جز آن گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاع ستان
تصویر صاع ستان
درویش بی چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاج ستان
تصویر تاج ستان
گیرنده تاج، پادشاه پیروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان ستان
تصویر جان ستان
قاتل، کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان ستان
تصویر جان ستان
((س))
جان ستاننده، قاتل
فرهنگ فارسی معین
اسم اخاذ، باج بگیر، باج خواه، باجگیر، رشوه خوار، رشوه ستان، رشوه گیر
متضاد: باج ده، باج بده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع کلیجان رستاق ساری
فرهنگ گویش مازندرانی